داستان های هزار و یک روز – اپیزود دوم : داستان خرِ ملا
تمامِ در و دیوارِ و سقفِ قهوه خونه، از دود سیاهِ سیاهه. این موقعِ روز بساطِ شاه رجب کِساده اما، شب ها وقتی مرشد قنبر داستانِ رستم و سهراب رو نقل میکنه بیشترِ جوون ها و بچه ها و پیرمردها مشتریش می شن.
من و الاغِ آقا شب جمعه ای – قسمت اول
آقا شب جمعه ای، ریشِ سفیدی داشت که روی چانه ی باریک او، نُکِش تیز می شد. هیکلِ چوب کبریتی اش، مثلِ نهال های نازکِ درختِ تبریزیِ جلوی خونمون بود. پنجشنبه ها که می شد، مادر برزگم که ما، ننه جون صداش می کردیم، چشم…