ماجرا زمانی آغاز شد که یک روز عصر خسته وارد خانه شدم و پسرم با دیدنم گفت: بابا برام بستنی خریدی؟ فراموش کرده بودم. تا خواستم بگویم که متاسفم و فردا برایش بستنی می خرم. در حالی که با ناراحتی ازم دور می شد گفت: خیلی گاوی!