داستان راه و چاه – قسمت سوم و آخر
همیشه ما، در کنارِ بچه هامون نمی مانیم، از قدرت و تواناییهایی که در وجودِ کودکانتان هست آن ها را آگاه کنید، فکر کردن را یادشان بدهید .جهان را انسانهایی ساخته اند که متفکر بوده اند نه آنهایی که از دیگران تقلید کرده اند. پس…
قصه های شبانه
فرقی نمی کند که رضا حسین پور برایت داستانی از خاطرات کودکی اش را تعریف کند یا قصه ای شبانه را. هر کدامش که باشد اصیل است مانند قدیم ها و ما را به زمانی می برد که محبت بیشتر بود. داستان ها و صدای…
سلطان خانم
سلطان خانم ، خانومش بود، خوشگل و خوش قد و بالا و خیلی کم سن و سال تر از شوهرش، اما ساده، نجیب و واقعن وفادار
حموم زنونه
اون موقع ها، ولایت ما، یک حمام داشت که صبح ها قبل از طلوع آفتاب مردانه بود تا وقتی که هوا روشن میشد.
خاطرات یک مددکار اجتماعی – داستان حلیمه (قسمت سوم)
حلیمه (قسمت سوم) حلیمه آهی بلند کشید و ادامه داد : روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند و من هنوز منگ بودم و نمی فهمیدم که چه طور به این ج…
خاطرات یک مددکار اجتماعی – داستان حلیمه (قسمت اول)
زهرا شهدادیان پاییز سال ۱۳۷۲ پشت میز کارم در یکی از مناطق شمالی شهر تهران نشسته بودم از پنجره به باغ زیبای مرکز نگاه می کردم که رنگ های زیبای پاییزی شکوه و جلال باغ را دو چندان کرده بودند. تقدیردرخت ها هم مثل ما…