داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت سیزدهم
به اینجا میگن شمرون. جای زندگی از ما بِیتَرونه. شاه و شاهزادهها اینجا میآن تفریح… پولدارا هم اینجا میشینن. قراره از این به بعد ما هم تو اعیون و اشراف آمدوشد کونیم. بنازمت اوس کریم! هوای خوبتم مال پولدارمولداراس. انگاری اصن ما رو طفیلی وجود اینا ساختی.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت دوازدهم
خدیجه هاجوواج به فرزندانش نگاه کرد. یک آن پاکت شکرپنیر از دستش افتاد و پیرزن همان جا روی زمین ولو شد. سلیمسامورایی نگاهی به صدیقه انداخت که هوارهوار میکرد «آوارهی کوچه و خیابون شدیم!»
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت یازدهم
رفتوآمد آدمهای غریبه رو تو خونه و زندگیم نمیپسندم. اینکه میگی عین برادرت میمونن رو قبول میکنم اما نمیتونن به خونه من رفتوآمد داشته باشن. هر وقت دلت تنگ شد میتونی به دیدنشون بری. به هر حال ساعاتی رو میتونی واسه خودت داشته باشی؛ اما اون موقع کتایون باید خونه باشه.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت نهم
در شهر تهران، به دنبال کار چرخید و چرخید؛ اما هرچه بیشتر میگشت کمتر مییافت. گاراژهای مکانیکی به پادو هم نیاز نداشتند چه برسد به مکانیک. انگار تخم کار را ملخ خورده بود و این سلیمسامورایی را از زمین و زمان ناامید میکرد. روزها میگذشت و سلیمسامورایی هنوز بیکار بود.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت هشتم
دکتر نرگس حسینی در کنار حرفهی اصلی خود که پزشکی است، تجربهای بالغ بر یازده سال در زمینهی نویسندگی داستان دارد. اولین کتابهای او به نامهای چیکسای، دنیا را به پایت خواهم ریخت و ماهرخ و ققنوس در سال ۱۳۹۷ ه.ش از انتشارات درج سخن چاپ شد. کتابهای بعدی ایشان…
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت ششم
سلیمسامورایی توجهی به حرف او نکرد و به سمتی رفت که زن موطلایی نشسته بود. روبهرویش در سکوت ایستاد. نگاهش را دوخت به نیمرخ مهتابی و بینی کشیدهاش که نوکی متمایل به بالا داشت. طلا لیوان خالی نوشابه را روی میز گذاشت و سرش را به طرف سلیمسامورایی چرخاند و زلزل او را نگاه کرد.
داستان کوتاه : عاشقانه خلیل و خِیران
عصر آخرین روز آذر ماه بود. روی تخت چوبی خانه ی قدیمی مادربزرگ دراز کشیده بودم. نور بی رمق خورشید عصرگاهی کم کم به زوال کشیده و پائیز، این فصل عاشق و معشوقه پسند، عزم رفتن کرده بود. چند روزی از آمدنم به ایران می گذشت و به همین بهانه مادربزرگ مهمانی یلدای مفصلی ترتیب داده بود تا پس از سالها طعم یلدای ایرانی را بچشم.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت پنجم
سلیمسامورایی صلاح ندید بیشتر از این وقتکشی کند و فکرش را به زن معلومالحال بدهد. قدمهایش را تند برداشت و از شکاف دیوارِ ته بازارچه عبور کرد. بعد از چند دقیقه به خانه رسید و در حیاط را نیمهباز دید. با پا لگد آرامی به در زد، چهارطاق بازش کرد و ننهگویان وارد حیاط شد.