داستان صوتی مرگ یک کارمند اثر آنتوان چخوف
در شبی خوش ، کارمندی به اسم ایوان دمیتریچ چرویاکف که خود نیز به اندازه ی همان شب ، خوش بود در ردیف دوم تئاتر نشسته و دوربین به چشم سرگرم تماشای اپرت ” ناقوسهای کورنیلف ” بود . چشم به صحنه دوخته بود و عرش اعلی را سیر میکرد . اما ناگهان …
مردی هست که عادت داره با چتر بکوبه تو کله ام
فـرنـاندو سـورنتینـو، نویسندهی آرژانتینی است.در غالب آثار وی درونمایه های خیالی و گاه وحشت نقش عمدهای دارد.
داستان عاشقانه خلیل و خِیران
عصر آخرین روز آذر ماه بود. روی تخت چوبی خانه ی قدیمی مادربزرگ دراز کشیده بودم. نور بی رمق خورشید عصرگاهی کم کم به زوال کشیده و پائیز، این فصل عاشق و معشوقه پسند، عزم رفتن کرده بود. چند روزی از آمدنم به ایران می…
داستان کوتاه : کویِ جـنـت
سراسر خیابان ارگ آذین بندی و چراغانی شده است، کافه ها شلوغ تر و سینماها پر رونق تر از روزهای دیگر هستند. مردان جوان بریانتین زده بر موی سر بیشتر از روزهای دیگر طول و عرض خیابان را می پیمایند. دختران و زنان سانتی مانتال در کنار پدران و مردان خود برای ورود به سالن سینماها در صف ها به انتظار ایستاده اند.
داستان کوتاه – دلباغ
هر سال پایان اسفند ماه آغاز روزهای خوش من و می گل و آرامه بود، چون فارغ از دنیای کتاب و مدرسه برای تقریبا دو هفته از خانه های مان در تهران به دلباغ در شمیران کوچ می کردیم.
داستان محمـود و نـگار
اینها رو که واسهت تعریف میکنم بنویس آقا روزنومه چی؟ بنویس تا عالم و آدم ماجرای ما رو بخونن و عبرت بگیرن. اسم من محموده، اسم اون نگار… اسم قصهمونو بذار محمود و نگار، بذار ملت بخونن و گریه کنن، بخونن و زار بزنن… بلاهایی که سر لیلی و مجنون، سر اصلی و کرم، سر شیرین و فرهاد اومد پیش بلاهایی که سرِ ما اومده اصلش به حساب نمیآد.
پاییز پراگ
به یک قدمی در خانه باغ که رسیدم از حرکت باز ایستادم، مکث کوتاهی کردم، انگار سنگینی چمدان را بیشتر احساس می کردم، می دانستم در پشت سر همه اهالی خانه باغ هنوز برای بدرقه به انتظار ایستاده اند. می خواستم سرم را برگردانم و برای آخرین بار به پشت سر نگاه کنم اما می ترسیدم از این که مبادا این آخرین نگاه زمینگیرم کند.
پایان یک کشمکش
داشت روزنامهی عصر را میخرید که یکهو خودش را در آن سوی خیابان و دست در دست زنی بلوند دید. خشکش زد.