داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت سیزدهم
به اینجا میگن شمرون. جای زندگی از ما بِیتَرونه. شاه و شاهزادهها اینجا میآن تفریح… پولدارا هم اینجا میشینن. قراره از این به بعد ما هم تو اعیون و اشراف آمدوشد کونیم. بنازمت اوس کریم! هوای خوبتم مال پولدارمولداراس. انگاری اصن ما رو طفیلی وجود اینا ساختی.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت یازدهم
رفتوآمد آدمهای غریبه رو تو خونه و زندگیم نمیپسندم. اینکه میگی عین برادرت میمونن رو قبول میکنم اما نمیتونن به خونه من رفتوآمد داشته باشن. هر وقت دلت تنگ شد میتونی به دیدنشون بری. به هر حال ساعاتی رو میتونی واسه خودت داشته باشی؛ اما اون موقع کتایون باید خونه باشه.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت دهم
دکتر نرگس حسینی در کنار حرفهی اصلی خود که پزشکی است، تجربهای بالغ بر یازده سال در زمینهی نویسندگی داستان دارد. اولین کتابهای او به نامهای چیکسای، دنیا را به پایت خواهم ریخت و ماهرخ و ققنوس در سال ۱۳۹۷ ه.ش از انتشارات درج سخن چاپ شد. کتابهای بعدی ایشان…
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت ششم
سلیمسامورایی توجهی به حرف او نکرد و به سمتی رفت که زن موطلایی نشسته بود. روبهرویش در سکوت ایستاد. نگاهش را دوخت به نیمرخ مهتابی و بینی کشیدهاش که نوکی متمایل به بالا داشت. طلا لیوان خالی نوشابه را روی میز گذاشت و سرش را به طرف سلیمسامورایی چرخاند و زلزل او را نگاه کرد.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت پنجم
سلیمسامورایی صلاح ندید بیشتر از این وقتکشی کند و فکرش را به زن معلومالحال بدهد. قدمهایش را تند برداشت و از شکاف دیوارِ ته بازارچه عبور کرد. بعد از چند دقیقه به خانه رسید و در حیاط را نیمهباز دید. با پا لگد آرامی به در زد، چهارطاق بازش کرد و ننهگویان وارد حیاط شد.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت چهارم
ایرج صبوحی که در میانهی دورهی میانسالی بود، چشمهایش را از روی برگههای مقابلش گرفت. عینک دور مشکی بزرگی را که او را جدیتر نشان میداد، از روی صورتش برداشت و رو به مهمانش گفت: خوش اومدی!
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت سوم
هنوز حرفش را تمام نکرده بود که چشمش افتاد به جوانی همسنوسال خودش یا شاید هم یکی دو سالی بزرگتر.. مرد جوان کتوشلوار سورمهایرنگ به تن داشت و کلاه رانندههای مخصوص طبقهی مرفه جامعه را در دستش آهسته میچرخاند. سلیمسامورایی رو به مرد گفت:
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت دوم
هر روز صبح علیالطلوع تا شش بعد از ظهر سلیمسامورایی وقتش را در گاراژ مکانیکی میگذراند. کار میکرد و از زور بازوهایش خرجی مادر پیر و خواهرش را در میآورد. آن روز، روز پر کاری بود. چند ماشین را برای تعمیر آورده بودند و سلیمسامورایی حتی فرصت نوشیدن یک استکان چای پیدا نکرد.