طنزپرداز : داوود قنبری

مگر نشنیدی که هنر کل یوم نزد ایرانیان است و بس! و اصولا ما ترتیب نصف بعلاوه یک کل تاریخ اختراعات بشر را داده ایم.

کل این جملات بالا را ناصر، پسر عمویم، در حالیکه صورتش از هیجان و عصبانیت سرخ شده بود بر زبان آورد.

گفتم : خوب بله. درست می گی. اما این حرف من انگار پیت نفت بیست لیتری را بر آتشی انداخته باشی او را شعله ورتر کرد.

گفت: چی داری می گی؟ کیا اولین پست خونه رو اختراع کردند؟ اولین جاده رو چی می گی؟ اولین ارتش دنیا رو ما اختراع کردیم. اولین وِجِترین دنیام ما بودیم.

در حالی که تلاش می کردم تا یقه ام را که تازه اتو کشیده بودم از چنگش بکشم بیرون، گفتم: منم که دارم تاییدت می کنم.

گفت: پس این خارجیا دارن چی می گن؟

گفتم: تو چه زمینه ای؟

– بابا جونم. دارم از کریسمس می گم. از دستمون درش آوردن.

– خوب منظورت چیه؟

– مگه نه اینکه دانشمندان خودشون متوجه شدند که عملا جریان کریسمس و اینا مربوط می شه به تولد میترا و این حرفا.! تازه اون سه تا شاه هم که تو داستاناشون آوردن، همون سه تا مغ خودمونن.

– خوب بله، یه چیزایی منم شنیدم.

– خدا عموم رو رحمت کنه. پس قبول داری که کریسمس هم یکی از اختراعات ما ایرانی هاست؟

– خوب، گفتنش یکم سخته.

– بگو قبول داری یا نداری. برای آنکه یقه ام را از زیر دستش خارج کنم

گفتم: اصلا این خارجیا همشون دزدن. کریسمس که هیچی. ما مخترع سیب گاز زده هم بودیم که الان زدن پشت گوشیاشون، صداشم در نمی آرن. آقا جان! مخترع هواپیما هم خودمون بودیم، بعد اینا زدن به اسم اون برادران دوچرخه ساز رایت!

– آفرین خودشه. اصلا همین قضیه تو شاهنامه اومده دیگه.

– کدوم قضیه؟ – که ما مخترع هواپیما بودیم. تو همون قصه چیز. آهان داستان کی کاووس بود دیگه

– جدی؟ چطوری؟

– آره بابا. طرف رو یه چیزی نشست و گوشت آویزون کرد و عقابا رو مجبور کرد از زمین بلندش کنن.

– آهان. از اون لحاظ

– از کدوم لحاظ؟

– هیچی. برگردیم سر کریسمس. چی شد که به این چیزا فکر کردی؟

– آره. دیروز رفتیم فروشگاه، واسه ی خرید کریسمس. گفتم من ایرانیم. ماها مخترع کریسمسیم. باید به ماها بیشتر تخفیف بدید. نامردا بهم خندیدن. با تمام این شواهد باید بریم کریسمس رو به اسم خودموم ثبت کنیم. اینطوری دیگه از سال دیگه نه فقط تخفیف بیشتر می گیریم، بلکه اصلا باید برای برگزاری مراسمشونم یه چیزی دستی به ما بدن.

بعد انگار چیز بامزه ای به یادش آمده باشد خنده ای کرد و گفت: فکرشو بکن! اگه ثبتش کنیم دیگه کل سالو فقط بخور بخواب می کنیم. می دونی چه پولی توش خوابیده. اینارو به بقیه ام بگو. سرمون تا حالا کلاه رفته. ماشین حسابم کو؟ چشمانش مجددا برقی زدند.

گفتم: آره راست می گی. تو برو جلو. من و بقیه پشتتیم. این را گفتم و ناصر را در حالیکه مشغول محاسبه ی سود ثبت اختراع کریسمس بود، ترک کردم.