استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاک۵۲ بلامانع است.
طنز پرداز : پری سا شمس
عمه خانم نشسته است روی نیمکت حیاط آسایشگاه و ناخنهایش را که هنوز بلند و خوش فرمند مانیکور میکند.
-بهبه! عمه جان چه وسایل مانیکورتون خارجیه!
-ها! اینا رو دیوید برام فرستاده.
-دیوید؟! -نومزد کاناداییم دیگه…
-مگه نگفتین دیوید هم تو خانه سالمندانه، چطوری رفته خرید؟
کنج ناخنش را سوهان میکشد.
-دیوید خیلی بلاست. میگه هر سال روز قبل جمعه سیاه از آسایشگاه جیم میزنه و میره پشت در فروشگاههای بزرگ اتراق میکنه.
-دیوید؟ همین دیوید خودمون که عکسشو من دیدیم!
-هان! نکنه فکر کردی من از این چند همسرام که ده تا دیوید داشته باشم؟
-نه عمه جان! ولی ایشون که یادمه روی ویلچیر بودن!
-همین ویلچیر عامل موفقیتشه!
-در چه زمینهای؟
-در زمینه خرید از جمعه سیاه.
-آخه من شنیدم حراجیا غلغله میشن. مردم بدجور هجوم میبرن و هرکی زورش بیشتر باشه برندهاس.
-د همین دیگه. دیوید به پرههای چرخ ویلچیرش تیغ میبنده، سه دو یک، در که باز شد فرمونو میگیره رو ملت. هرکی سر راهش باشه رو لت و پار میکنه.
-یهکم این روش ددمنشانه نیست؟
-باشه. نزنی میزننت.
-خب آخه یه خرید از حراجی اینقدر ارزش داره؟ میدون جنگ که نیست.
-هست. تازه دیوید من خیلی ملایمه، یه دوستی داره که با اسلحه میره خرید بلک فرایدی!
-با اسلحه؟
-هان! شات گان. اون خیلی زبله. ملت این شات گانو که میبینن هرچی دستشونه میذارن زمین و در میرن.
-ای بابا! ممکلت قانون نداره جلوی این اشرار پیر رو بگیره؟
-داره. هر سال دستگیرش میکنن ولی چون پیره عفو میخوره میاد بیرون.
-میگم عمه جان! به نظرم شما تو وصلت با این شازده پسر به تجدید نظر بکن.
-که چی بشه؟ جخت دارم کارامو جفت و جور میکنم که بپرم برم اونور آب. بمونم اینجا تنگ دل تو که چی؟
-آخه این عمو دیوید آدم خشنیه.
-تو از کجا مطلعی؟
-آدمی که واسه خرید از یه حراجی میزنه ملتو لت و پار میکنه خیلی قابل اعتماد نیست!
-آهان! اون قابل اعتماد نیست ولی تو قابل اعتمادی که اینجوری افتادی وسط یه زوج عاشق و سمپاشی میکنی.
-سمپاشی؟! سمپاشی کدومه عمه جان! من فقط خواستم بگم شما بانویی به این ظرافت و لطافت مراقب باشین با چه آدمی دارین وصلت میکنین.
-من ظریف و لطیفم؟! بندهخدا! تیغ رو چرخ ایده من بود وگرنه که اون طفل معصوم یه قفل فرمون میذاشت زیر صندلی ویلچیر و با همون ملتو میزد. ناخنگیر را برمیدارد و ناخن شصت را میگیرد. ناخن میپرد و صاف توی چشم من میرود. فوت میکند به چشمم. در میآید.
-عمهجان! حالا این آقا دیوید اینهمه به مردم صدمه زده واسه شما فقط همین بساط مانیکور رو فرستاده؟
-نخیر! اون ساکو ببین کنج اتاق. همهاش کادوهای دیوید جونمه.
ساک را نگاه میکنم. دو تا خمیردندان کودک برای عمه که دندان ندارد. یک سشوار برای عمه که مو ندارد، یک بسته محصولات بهداشتی مخصوص بانوان برای عمه که …استغفرالله. یک مایو دو تکه قرمز هم بود.
-عمه جان! اینا که هیچکدومش به درد بخور نیست. یعنی به کار شما نمیاد.
-زخم زبون نزن بچه! اگه پنج شیش سال جوونتر بودم بهت میگفتم چجوری همهاش به کارم میآد.
-پنج شش سال پیش هم شما هشتاد سالتون بود.
-زبون به دهن بگیر! اینا رو گذاشتم که تو ببری به پول نزدیک کنی!
-من؟! من آخه چجوری مایو قرمز خالخال پشمی رو آب کنم؟
-دو روز با مترو برو سر کار، نمیمیری که! ساعت خلوتی برو واگن زنونه، یه دور بزنی همه رو فروختی!…ببین! شنبه منتظرم پولشو بزنی به کارتم، خب؟
پرستار ساعت پایان ملاقات را اعلام کرد. در یک عصر ملالآور جمعه با کیسه غنایم جمعه سیاه بر دوش، راهی خانه شدم.