پدربزرگ معتقد است ما باید جشن سده را در کانادا هم گرامی بداریم. خواهرم می پرسد:

مگه در ایران گرامی می‎داشتیم که اینجا هم باید گرامی بداریم؟

برادرزاده‎ام می‎پرسد: سده چی هست؟

مطالعه کنید: سده، جشن غلبه نور بر تاریکی

پسر دومش می گوید مگه کریسمس چشه؟

و پسر کوچکترش می پرد وسط ماجرا که اصلا جشن چی هست؟

یعنی ما در بین رده های سنی مختلف ایرانیان مقیم کانادا، مشکلات گوناگونی داریم. در واقع هر نسل مشکل خاص خودش را دارد. پدربزرگ سفت و چغر معتقد است مرغ یک پا دارد و ما باید کانون جشن سده در کانادا شویم.
برای مطالعه بیشتر:

نور زیتونی که نه شرقی ست و نه غربی

جشن، از نوع ایرانی

می گویم:

خب حالا این جشن سده چطور برگزاری می شود؟ بر و بر مرا نگاه می کند.

می پرسم: سنتهایش چیست؟ اسطوره خاصی دارد؟

پدربزرگ شبیه به حالتی که گویا رفته گل بچیند خودش را به نشنیدن می زند.


برادرزاده اولی با خنده می گوید پدربزرگ رفته گل بچیند.

یکی از پسرعموها می گوید خوش به حال شما که چنین بابابزرگ پایه ای دارین. میشه به ما هم بدین؟

برادرم چشم غره می رود و به اعتراض می گوید: گل بی گل. خجالت هم نمی کشه.

پسرعمو ادامه می دهد:

اوووو..خودت نبودی می گفتی باید ورزش کرد؟ خب برخی ورزش ها توپی است برخی دیگر خود ورزش توپ است. ما این دومی را انتخاب کرده ایم. ورزشی که خودش توپ است. خودش گل دارد. خودش کاشت و داشت و برداشت دارد.

برادرم می گوید این بار حرف گل بزنید آتش روشن می کنم و هرچه کاشت و داشت و برداشت کرده ای را می اندازم توی آتش.

پدربزرگ با صدای بلند اعتراض می کند که شما بیجا می کنی. همه با تعجب نگاهش می کنیم.

مادربزرگ می گوید: چشمم روشن. شما هم؟

پدربزرگ جواب می دهد:

نخیر. بنده از دید جشن سده عرض کردم. آتش پاک است و باید گرامی بداریمش. با ریختن گل در آن نباید آلوده اش کرد.

پسرعمو گل از گلش می شکفد. (سردبیر نهیب می زند چقدر در این متن گل به کار بردی الان پلیس کانادا می‎آید سروقتمان)

پسرعمو می پرد پدربزرگ را می بوسد و می گوید قربون پدربزرگ چیزفهمم… کمی مکث می کند و اضافه می کند:

و قربون سنت به این قشنگی. کیف کردم با سنتهای جشن سده. هم آتشش قشنگ است هم این که نباید آتش را آلوده کرد.