طنز پرداز : داوود قنبری

چند روز پیش من و همسرم مهری، خسرو و دوستش رکسانا را دیدیم. رکسانا دکتری تاریخ دارد و این روزها به دنبال پیدا کردن یک شغل برای تدریس در دانشگاه ها و یا کالج های کانادا است. و از تورنتو تا ونکوور برایش فرقی ندارد.

وقتی ازش پرسیدیم مگر چنین چیزی ممکن است؟ اینطور پاسخ داد: چی خیال کردین. تو ایرانم که بودم دانشگاه آزاد واحدِ وسط کویر لوت درس می دادم. بعد آهی کشید و گفت: اینجا خیلی خوبه ها، ولی یه چیز ایران رو بیشتر ترجیح می دادم.

مهری پرسید: منظورت تاریخمونه؟ آثار باستانی؟ شاعران بزرگمون؟

رکسانا سری تکان داد و گفت: نه بابا. فقط و فقط سال کبیسه ی خودمون. یعنی خیلی شیک روز آخر سال رو یه روز اضافه کردیم و به تعطیلاتمون اضافه شده. اینجا فقط یه روز دیگه به روزای کاری مون اضافه شده.

خسرو سری تکان داد و گفت: عزیزم اصلا به این مسئله از این بعدش نگاه نکرده بودم. حالا که دارم نگاه می کنم می بینیم که هر ایرانی همون سال ورودش به کانادا با دیدن اینکه روز اضافی سال کبیسه تعطیل نیست، شوکه می شه. می دونی که ماها هر جا که می ریم اول دنبال روزای تعطیلاتشیم.

مهری گفت: حتما خیلی اذیت شدی؟

خسرو گفت: اون لحظه بود که متوجه شکاف فرهنگی شدم. ده مرتبه پشیمون شدم که برگردم. ولی با خودم حساب کردم. چهار سال یباره دیگه. جهنم ضرر، تحملش می کنم.

گفتم: خسرو این مصائبی که تو داری تحمل می کنی رو ژاندارک تحملش نکرده.

رکسانا برای اینکه بحثمان را عوض کند گفت: ولی هیچ می دونین که فقط چشم و همچشمی باعث شده تا تعطیلات کبیسه در غرب بیفته آخر فوریه؟

بالطبع مشخص بود که نمی دانیم.

رکسانا لبخندی زد و گفت:

به افتخار جولیوس سزار ماه جولای رو به اسمش سند زدن و ماه سزار هم باید سی و یک روزه باشه. وقتی آگوستوس سزار شد. ماه آگوست رو به نامش زده شده بود رو سی و یک روزه اعلام کردن و اینطوری شد که ماه فوریه که بی صاحب مونده بود و قبلش سی روزه بود شد بیست و هشت روزه.

خسرو آهی کشید و گفت: ببین حسادت تا سطح سزارهای روم باعث شده بعد دو هزار سال ما مشکل پیدا کنیم.

رکسانا گفت: پس دیگه به من نگو چرا؟ اون کیف رو باید برام بخری.

خسرو عرق کرده بود. به علامت تسلیم جواب داد: هر چی می کشیم ریشه در عمق تاریخ داره.

از ما جدا شده و رفتند داخل مغازه ی شیکی که کیف بسیار گرانقیمت مورد نظر را داشت.