دکتر!

این روزها وقتی در خیابان قدم می زنم چشم می اندازم ببینم می توانم آدم های شبیه خودم را ببینم یا نه! منظورم از شباهت این نیست که مثلا ته چهره اش شبیه به من باشد. یعنی آنقدر شبیه که نزدیکترین رفقایم را به اشتباه بیندازد. از آن عجیب تر مثلا مادرم را به اشتباه بیندازد که به دنبال طرف بدود و با اسم من صدایش بزند.! فضایی که دارم از آن حرف می زنم کاملا واقعی است. اما بیشتر شبیه به فیلم های نولان است.

من داوود قنبری هستم

شاید اگر بخواهم کمی فلسفی حرف بزنم، اینطور می گویم که من در زیر نقاب داوود قنبری، پنهان شده ام. اما راستی داوود قنبری بودن به چه معناست. آیا من تنها داوود قنبری در این دنیا هستم؟

 

داوودهای قنبری با صدای نویسنده

 

تمام شواهد را می ریزم روی دایره. متاسفانه اخبار جالبی برای خودم ندارم. بارها و بارها اشخاصی شبیه به من دیده شده اند. سال ها پیش، زمانی که سال آخر دبیرستان بودم، یکبار در یک مهمانی در شهر اجدادی ام پسر بچه هفت ساله ای را دیدم که عینا شبیه به هفت سالگی خودم بود. منظورم از عینا، یعنی حتی شامل حرکات و نوع نگاه کردن او هم می شود. تنها تفاوتمان در رنگ موهایمان بود. من موهایم مشکی است و او موهایش به گندمزار شبیه بود.

دکتر!

گمان می کنی ماجرا همین جا تمام می شود؟ زهی خیال باطل! چند سال بعد، زمانی که در دانشگاه درس می خواندم، دوستی با بیش از ده سال سابقه رفقات به من زنگ زد و با دلخوری گفت که چرا وقتی او من را در فلان روز در فلان خیابان دیده و برایم دست تکان داده، من جوابش را نداده ام؟ هر چه به او توضیح دادم که در آن روز و ساعت من سر کلاس درس در جایی بسی دورتر بوده ام، برایش قابل قبول نبوده و هنوز هم نیست. چرا که محض احتیاط درست قبل از آمدن به اینجا، مجددا به او زنگ زدم، اما همچنان می گفت که باور نمی کند که آن شخص من نبوده باشم.

همانطور که گفتم مادرم، بارها در خیابان کسی را با من اشتباه گرفته است، و یا اینکه بارها و بارها به من گفته شده قیافه ی شما چقدر آشناست؟

 در مورد آن پسر بچه ی هفت ساله با اینکه نسبت فامیلی با من ندارد، می توان اینطور تحلیل کرد که چون در شهر آباد و اجدادی ام، زندگی می کرده، به احتمال زیاد آن شباهت گیج کننده، نتیجه ی انتشار مخفیانه ی ژنتیکی ما توسط پدر بزرگم و یا پدر پدربزرگم بوده باشد.؟

اما در مورد موارد دیگر چه؟

آیا می توانم قبول کنم که پدر بزرگم و یا جدم راه افتاده اند دور ایران، و ژن هایشان را گرده افشانی کرده اند؟

حالا که در بحث شباهت و قیافه با چنین هجومی از طرف ژن های مشترک با کسان دیگر محاصره شده ام، و با این نگاه که مسلما کپی رایت ژنتیکی من و یا شاید یک نفر دیگر رعایت نشده است، به این فکر کردم که آیا در نام و نام خواندگی هم چنین وضعیتی دارم؟

ماجرا از آن جایی آغاز شد که، چند ماه پیش بعضی از دوستانم به من بابت برگزاری نمایشگاه نقاشی تبریک گفتند! هر چه می گفتم من اصولا یک خط صاف را نمی توانم بکشم باورشان نمی شد. بعدا متوجه شدم که نقاش خوبی وجود دارد که هم نام من است و ساکن فرانسه. با کمک گوگل در اینترنت جستجو کرده و مشخصاتی از او را پیدا می کنم. در این میان متوجه می شوم که در سایت خانه ی کتاب، در صفحه ی مربوط به من، کتابی به نام من خورده که نویسنده اش من نیستم. اسم کتاب این بود:” مقدمه ای بر خواص فوتوکاتالیستی نانوساختارها و نانوکامپوزیت ها!”

یعنی حتا نمی توانم اسمش را درست بخوانم!

زنگ می زنم به خانه ی کتاب و متوجه می شوند که اشتباه کرده اند و این کتاب برای یک داوود قنبری دیگر است.!

داوود های قنبری تمام شدنی نیستند. اگر سایت خانه ی کتاب را خوب بگردید باز هم داوود قنبری موجود است. نقش نظامیه نیشابور اولین دانشگاه دولتی جهان اسلام در تعلیم و تربیت اسلامی نوشته یک داوود قنبری دیگر!

گمان نکنید که داوود قنبری در این جا متوقف شده است. داوود قنبری کشتی گیر داریم که قهرمان آسیا بوده، یک داوود قنبری دف زن داریم. که در اینستاگرام بشدت فعال است.

یک نفر هم از داوود قنبری ها در زمان جنگ شهید شده است. تاریخ ولادت: ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۰; تاریخ شهادت: ۲۴ تیر ۱۳۶۱; محل شهادت: ثبت نشده.

داوودهای قنبری یکی دو تا نیستند

درست کمی قبل از اینکه کارم به اینجا بکشد، یکی از دوستانم که ماجرای من را می دانست به من گفت که در من رگه هایی از خودپسندی دیده است. چرا که تمام داوود قنبری هایی را که نام برده ام کم و بیش موفق هستند. اما چیزی که او نمی داند این است که امکان یافتن داوود قنبری در اینترنت برای افراد نامشهور کم است. و در ضمن، نمی توانستم در راه یافتن ناموفق ها، مثلا به سازمان زندان ها زنگ بزنم و بپرسم: چند تا داوود قنبری اون تو دارین؟

دکتر!

به هر حال نمی دانم منشا اینهمه شباهت از کجا آمده است؟! و شاید یکی از سوال لاینحل بشری باقی بماند. اما من همچنان به این فکر می کنم که اگر روزی با یکی از آن شبیه هایم برخورد کردم، چه عکس العملی باید از خودم نشان بدهم. آیا باید بگویم: ای هم ژنتیکی سلام.!

اما من بیشتر نگران چیز دیگری هستم، نگران اینکه نکند اگر به هم برخورد کنیم، مانند برخورد یک ماده با پاد ماده هر دو ناپدید شویم… بوووم “

تمامی اینها را امروز، یکی از بیماران روانی ام برایم تعریف کرد. از وقتی که از تیمارستان بازگشته ام، ساعت هاست در به در به دنبال یافتن نام این نوع بیماری خاص و جدید هستم. هر چه کتاب معتبر بوده را تورق کرده ام. اما چیز دندان گیری بدست نیاورده ام. کاش به جای قبولی در رشته روانپزشکی، یک دلار فروش بودم.

امضا محفوظ