طنز پرداز : داوود قنبری

– ببین بهمن جون. خیال نکن که من حالیم نیست. چند وقته که رفتی تو فکر. گفتم بیاییم تو این کافه بشینیم و یه گپی بزنیم. بگو ببینم دردت چیه؟

– چند وقت پیش، قبل کریسمس، خواهرم و شوهرش از ایران بهم زنگ زدن می گن، کریسمس برنامه ات چیه؟

– خوب اینکه بد نیست؟ می خوان از کار و بارت با خبر باشن.

– آره! ولی مشکل از یه جای دیگه است؟ وگرنه تو خودت می دونی که من خیلی خانواده دوستم.

– با من راحت باش. بگو ببینم بعدش چی شد.

– پسر عمه ام زنگ زده. اونام ایرانن. می گه، بیا لحظه تحویل سال نو ویدیوکال کنیم. منم قبول کردم. کاش زبونم لال می شد.

– چی دیدی مگه؟

– یه جشن بزرگ فامیلی بود. یعنی کل فک و فامیلمون و دوستاشون اونجا بودن. زنم با دیدن مراسم، ازم پرسید: مگه کل فامیلت از ایران مهاجرت کردن؟ گفتم تا دیروزش که نه! پرویز! نمی دونی چه درخت کاج بزرگی اونجا بود. چه بزن و برقصی. بابا و عموم رو بگو!

– بابا و عموت چی؟

– پاپا نوئل شده بودن. اون وسط داشتن با لباس بابانوئلی، بابا کرم می رقصیدن! مامانمم برای اینکه بابام تو اون وضعیت چشم نخوره براش اسفند دود می کرد و دور می چرخوند. کل فضا رفته بود زیر دود. طوری که اینور من چشمام می سوخت.

– عجب! – یه مهمونی شیر تو شیری بود که نگو. درخت کاجشون سه برابر درخت کاج ما بود. چقدم عالی تزیینش کرده بودن. فرداش خواهرم گفت که برای تزیینش رفتن یه نفر طراح متخصص درخت کریسمس آورده بودن. اونم مامانم که سفره هفت سینش همیشه مینیاتوری بود. حالشو نداشت یه درست و حسابیشو بچینه.

بعد زنم برگشت بهم گفت: تو مطمنی که اینا الان تو تحریمن؟ عید ایرانیا از نوروز برگشته به کریسمس؟ راستشو بگو اون مهمونی رو نگرفته بودن که جشن سال نوی ماها رو مسخره کنن؟ نمی دونی پرویز، کلی خجالت کشیدم. آخه اینقدر براش از مراسم نوروز خودمون گفتم که، بیچاره نصف مرخصیاشو گذاشته واسه ی نوروز که پیش هم باشیم. الان زندگیم تو خطر افتاده. می گه تو همه چیو به من دروغ گفتی. شماها کجایی هستین؟ اینا کی بودن؟ می خواد ازم جدا بشه.

راستی پرویز من چند ساله ایران نبودم. اونور سال نو عوض شده؟ اینقدر که از ایران برای تبریک کریسمس زنگ زدن و پیام دادن، که اینجا از این خبرا نبود. بیچاره بهمن داشت یکسره حرف می زد. مغزش از آنچه که دیده بود هنگ کرده بود. هیچ پاسخی نداشتم.