داستان های هزار و یک روز- اپیزود اول: داستان ملاباجی
اتاقمون بزرگ نبود اما کُرسیمون گرمِ گرم بود. به هر طرفِ کرسی، یک پِله می گفتیم. پله ی بالا، جای بابام بود، این وَرِش مادرم می نشست و اون سَمتش خواهرم ولو می شد. جای من، پله ی پایین بود نزدیکِ در. همه جز من…
داستان کوتاه : عاشقانه خلیل و خِیران
عصر آخرین روز آذر ماه بود. روی تخت چوبی خانه ی قدیمی مادربزرگ دراز کشیده بودم. نور بی رمق خورشید عصرگاهی کم کم به زوال کشیده و پائیز، این فصل عاشق و معشوقه پسند، عزم رفتن کرده بود. چند روزی از آمدنم به ایران می گذشت و به همین بهانه مادربزرگ مهمانی یلدای مفصلی ترتیب داده بود تا پس از سالها طعم یلدای ایرانی را بچشم.
داستان صوتی محکوم به زندگی
وینشتاین روی تختخوابش دراز کشیده بود و با نگاهی انباشته از سستی و تنبلی و افسردگی به سقف خیره شده بود نمیتوانست بخوابد؛ از آن بیرون صدای کرکنندهٔ ترافیک شلوغ ساعت هشت صبح به گوش میرسید.
داستان صوتی جشن تولد اثر اسلاومیر مرژوک
سراغ وکیلم رفته بودم. تالار خانهاش وهم انگیز بود. از لابلای پشت دریهای توری و برگ گلهای کاغذی نور کمیتو میآمد. خانم خانه که روی مبلی با رو کش سفید لمیده بود. لباسی به تن داشت با نقش پروانه. پروانههای درشت وچشمگیر.
ماموریت در دوبی – قسمت چهل و چهارم
خوشبختانه ما در این لنج همه جور آدمی داریم. یکی از این افراد علاوه بر آنکه تیرانداز ماهری است مهارت زیادی هم در سر به نیست کردن افراد خائن دارد. وظیفه اصلی او بردن محموله طلا از لنج به ساخل هند است. او همچنین وظیفه دارد یکی از افراد معتمد سندیکا را که مرتکب خیانت شده به آن دنیا بفرستد.
عید و عمو نوروز از هزار و یک روز
آقای خداوِردیِ بی مروت از زنگ اول تا حالا کُلی گچ های مَش فیاض رو حروم کرده تا هزار تا تکلیفِ عید برای ما رویِ تختهِ سیاه که حالا سفیدِ سفید شده بنویسه. اینم شد عید؟ کُفری میشم از مدرسه دِ درو. می رَم به…
ناز نازی بودن هم عالَمی داره
مرد ها یک روز از عمروشون رو هرگز فراموش نمی کنند. من هم همینطور یک روز از عمرم را همیشه به یاد دارم. اون روز، روزی بود که برخلافِ روزهای قبل که، صبح ها با غُرو لُند بیدارم می کردند، دستی نرم ونازک رو روی…
داستان های هزار و یک روز – اپیزود دوم : داستان خرِ ملا
تمامِ در و دیوارِ و سقفِ قهوه خونه، از دود سیاهِ سیاهه. این موقعِ روز بساطِ شاه رجب کِساده اما، شب ها وقتی مرشد قنبر داستانِ رستم و سهراب رو نقل میکنه بیشترِ جوون ها و بچه ها و پیرمردها مشتریش می شن.