داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت هفتم
طلا بطری آبجو را از روی میز برداشت و در دو استکان نوشیدنی ریخت. بدون اینکه منتظر سلیمسامورایی شود محتویات استکان خودش را نوشید. سلیمسامورایی از جا برخاست و به سمت میز رفت. نفهمید تا کی و چقدر همپای زن نوشید.
داستان صوتی جشن تولد اثر اسلاومیر مرژوک
سراغ وکیلم رفته بودم. تالار خانهاش وهم انگیز بود. از لابلای پشت دریهای توری و برگ گلهای کاغذی نور کمیتو میآمد. خانم خانه که روی مبلی با رو کش سفید لمیده بود. لباسی به تن داشت با نقش پروانه. پروانههای درشت وچشمگیر.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت ششم
سلیمسامورایی توجهی به حرف او نکرد و به سمتی رفت که زن موطلایی نشسته بود. روبهرویش در سکوت ایستاد. نگاهش را دوخت به نیمرخ مهتابی و بینی کشیدهاش که نوکی متمایل به بالا داشت. طلا لیوان خالی نوشابه را روی میز گذاشت و سرش را به طرف سلیمسامورایی چرخاند و زلزل او را نگاه کرد.
داستان کوتاه : عاشقانه خلیل و خِیران
عصر آخرین روز آذر ماه بود. روی تخت چوبی خانه ی قدیمی مادربزرگ دراز کشیده بودم. نور بی رمق خورشید عصرگاهی کم کم به زوال کشیده و پائیز، این فصل عاشق و معشوقه پسند، عزم رفتن کرده بود. چند روزی از آمدنم به ایران می گذشت و به همین بهانه مادربزرگ مهمانی یلدای مفصلی ترتیب داده بود تا پس از سالها طعم یلدای ایرانی را بچشم.
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت پنجم
سلیمسامورایی صلاح ندید بیشتر از این وقتکشی کند و فکرش را به زن معلومالحال بدهد. قدمهایش را تند برداشت و از شکاف دیوارِ ته بازارچه عبور کرد. بعد از چند دقیقه به خانه رسید و در حیاط را نیمهباز دید. با پا لگد آرامی به در زد، چهارطاق بازش کرد و ننهگویان وارد حیاط شد.