طنز پرداز : شهرام شهیدی

پدر بزرگ پایش را توی یک کفش کرده بود که باید خیلی فوری برگردیم کانادا. گفتم برگردیم نه. من باید برگردم. شما که تا حالا آنجا نبوده ای که می گویی می خواهی برگردی. شما باید بگویی من را همراه خودت ببر کانادا.

چپ چپ نگاهم کرد و گفت مگر من و تو داریم؟ خیر سرم یک عمر نوه داری کردم برای یک چنین روزی. حالا کی بر می‎گردیم؟

گفتم پدربزرگ جان، خطرناک است. الان هیچ وسیله امنی برای سفر وجود ندارد. با هرچه سفر کنی یا غرق می شود یا سقوط می کند یا می رود ته دره.

پدربزرگ بر و بر نگاهم کرد و گفت: تو اینجا چه غلطی می کنی که نمی خواهی برگردی؟ بگذار تلفن بزنم به نیروی انتظامی یا گشت ارشاد بگویم چه غلط ها که نمی کنی. آن ها هم بیایند دست بسته ببرندت آن جا که یکی نی انداخت! الان تیشان فیشان هم کرده ای معلوم است یا مهمان قشنگی داری یا می خواهی بروی مهمانی اون قشنگ قشنگ‎ها.

گفتم از شما بعید است با این سن و سال. قباحت دارد. خب باشه شما زنگ نزنید، با هم برای نوروز می‎رویم «ونکوور».

جواب داد: اولا خودت را ببر «فن کوئل» مردک مسخره. بعد هم نوروز دیره دیگه. من باید آخر فوریه کانادا باشم.

با تعجب پرسیدم چرا؟ از کی برای من ماه های میلادی را حفظ کرده اید؟ فوریه را از کجا درآوردید؟

پدربزرگ جواب داد: مرد حسابی من برای چیزهای مهم مطالعه می کنم. برای همین بهتر از تو یک لا قبا که مدام خرج اتینای این دختر آن دختر می کنی و آخرش هم از همه‎شان جواب رد می شنوی می دانم که انتهای فوریه چه لذتی دارد. آخ که من می‎میرم برای ۲۹ فوریه.

گفتم: باباجان فوریه کلا ۲۸ روز است.

پدربزرگ گفت: .واقعا خنگ تشریف داری یا خودت را به خنگی زده‎ای؟ امسال سال کبیسه است و فوریه ۲۹ روز است و من باید در این روز کبیسه در کانادا باشم. نهایتش در انگلیس.

پرسیدم می شود به من هم بفرمایید چرا؟

پدربزرگ نیشش تا بناگوش باز شد و گفت در ۲۹ فوریه رسم رایجی است که بانوان می‌توانند به آقایان پیشنهاد ازدواج بدهند و او حق رد کردن آن را ندارد! من هم باید آن جا باشم که به امید خدا نتوانم نه بگویم و بعد از این همه سال از مجردی خارج شوم. راستی این دختران بلوند کانادایی از پوشیدن زیرشلواری که ناراحت نمی شوند؟