نمی دانم چرا و چه طور ناگهان در رونمایی کتاب شعر «بهرام خاراباف» و در آخرین دهه ی سال ۱۴۰۰، ناگهان بحث مان رفت سوی تعهد و عدم تعهد در ادبیات و هنر؛ اما خیلی زود یادم آمد، که نه من و نه دیگر اهالی هنر و ادبیات، یادمان نرفته است؛ که چرا و چگونه بکتاش آبتین بر اثر بیماری کرونا درگذشت.

راستش بحثی که خودش را به رخ ما می کشید، دیگر برایم ملال آور شده است، از بس که نشستیم و گفتیم و هر کدام رفتیم سمت بارو خودمان. همین الان هم اصلا نمی دانم چرا و چه طور موقع نوشتن بهاریه ی مجله ی محبوبم، ناغافل بحث تعهد در ادبیات و هنر پرید وسط و نشست گوشه ی تاریکی از ذهنم. گوشه ی تاریکی که در این چهل و پنج سال میسر نشد که نشد که تمامش را خانه تکانی کنم.

شعری از محمد مفتاحی

خوب که فکر می کنم می بینم تعهد در ذات زندگی همه ی ما هست و بی تعهدترین افراد هم، لااقل نسبت به خودشان تعهد احساس می کنند. برخی هم هستند که به زمین و گیاه و ابر و همه ی موجودات متعهدند. چون ادامه ی این بحث از حوصله ی من و شما و این نوشته بیرون است و حالا هم که بهار است باید به شادی فکر کنیم و به خودمان که هر کدام نماد ایرانیم. همه می دانیم که ایرانیان اصیل شیفته ی جشن و پایکوبی بوده اند و هر مناسبتی را بهانه می کردند برای شادی. حالا هم که بهار از راه می رسد، چه خوب است دل مان را ببریم به سمت خوبی ها. حالا که هر روزمان پر از خبرهای ناخوش است و دشمنی و دشمنان شادی و آزادی جهان را تسخیر کرده اند، سعدی را به یاد بیاوریم که می گفت:

امشب به راستی شب ما روز روشن است

عید وصال دوست علی رغم دشمن است

شاد و دل آباد باشیم و یادمان نرود که دوستان بی شماری هم در دنیا داریم. مثلا همین زمین که با تفاخر رویش راه می رویم و همین درختان شاد که حالا عروس شده اند و همین جانوران دوست داشتنی که تعهدشان را به خودشان و من و شما از یاد نبرده اند. ما هستیم و چه خوب است تا هستیم نقش خود را در دنیای پیرامون مان بنگاریم.

زندگی تان پر از بهار و بهارتان پر از نور و شادی و دوستی.