استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه / تو به آذرخشی این سایهی دیوسار بشکن
زبرون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا / تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن!
تاتار خیلی وقته در وجود ما سایه افکنده. غارت تتار، مغول، سالیان پیش در تاریخ ما بوده، حمله شده، در تاریخ ثبت شده و رفته، اما بعضی از تاراجها بعضی از غارتها در وجود ما، در ذهن ما حک میشه جوری که تمام زندگی و جوانی ما را تحت تاثیر خودش قرار میده.
چه تاراجهایی که احساس ما دچارش میشود قلب ما، روح ما تحت تاثیر آن قرار می گیرد و فقط خودمان نجاتدهندهی خود خواهیم بود والّا از بیرون کسی نخواهد آمد و ما را از این زندان نجات نخواهد داد.
این نوشتار را از زبان نویسنده بشنوید
چه کسی گرفتگی قلب ما را درک می کند؟
وقتی که روزگار با ناخوبیهایش، با غم و غصّههایش جوانی ما را به تاراج میدهد، چه کسی میتواند موهای سپید ما را که یکشبه به برف شبیه میشود، سیاه کند؟ چه کسی میتواند آن گرفتگی قلبی ما را درک کند جز خود ما؟ وقتی که از هجرت شخصی از وجودمان غمگین میشویم، وقتی سنگینی وجود کسی در زندگی به ما آسیب میزند، وقتی برش های مسائل اقتصادی وجود ما را زخم می کند، وقتی که سنگینی غم روزگار ما را سنگین میکند، چگونه میتوانیم منتظر یک نجاتدهنده از بیرون باشیم؟
دنیای امروز و شب غارت تتار
شفیعی کدکنی چندین سال پیش حال امروز ما را خوب تصویر کرده است. هر چند که حال ناخوب همیشه وجود داشته و بوده و هست، مثل همین ویروسی که این چندسال گریبان زندگی ما را گرفته است و بیتاثیر نیست در ناخوبی ما و عینا مثل شب غارت تتار میماند، حتی بیشتر و حتی بدتر. غارتی که آمد و تمامی عمر و جوانی و زیست انسانهای کرهی زمین را تحت تاثیر خودش قرار داد. ما نمیتوانیم در این گندآب ایستایی بمانیم و بپوسیم و به امید آن روزی که یک نجاتدهنده از بیرون بیاید و ما را نجات دهد.


میفرماید غارت تتاران همیشه بوده وهمه جا سایه افکنده و بوده و هست.
اما تو آذرخشی! تو نوری! تو میتوانی راه خودت را روشن کنی.
و از این سایهای که مثل دیو تو را تاریک کرده است، بیرون بیایی و نجات بیابی. این سایهی تاریک، این غارت همه چیز میتواند باشد از هر جنسی و فقط خودمان قدرت تخریب آن را میدانیم. گاهی وقتها در انزوای خودمان در وجود خودمان جیغ میزنیم، فریاد میکشیم و فقط اوج آن غم را خودمان میدانیم و درکش میتوانیم بکنیم. چگونه انتظار داریم از بیرون یکی بیاد و آن را بشناسد، جنس آنرا بداند و آنرا درمان کند؟
از برون وقتی کسی نمیآید به یاری ما، پس ما از خودمان باید بیرون بیاییم و آن سپاه تتار را بشکانیم. گاهی وقتها سپه تتار غارتی که می کند عادتهای ماست، گاهی وقتها وابستگیهای ماست، گاهی وقتها تغییر نکردن زندگی ماست. وقتی سالیان دراز به یک چیزی عادت داریم، به یک روندی زندگی میکنیم، دانه دانه داریم میلههایی را میسازیم فولادین برای زندانی کردن من درونی خودمان، در آن زندان فولادین. بنا بر این با از خویشتن برون آمدن، دانه دانه این میلههای فولادی را ما از بین می بریم.
حالا از خویشتن بیرون آمدن چیست؟
در درجهی اول ما باید بشناسیم که چیزهایی را که به آن ها عادت داشتیم ناخوب بوده و باعث شده زندگی ما تحت تاثیر قرار بگیرد، چیست؟ وقتی که آنها را میشناسیم یک به یک باید آنها را از ناخوبی به خوبی تبدیل کنیم، چگونه؟
وقتی که تغییر پیدا کند درسبک زندگی مان اگر ورزش نمی کردیم دیگر ورزش کنیم اگر دیر می خوابیدیم زود بخوابیم اگر نمی خندیدیم بخندیم اگر دوستانمان فقط تعداد انگشت شماری بودند و در روند و ریتم زندگی ی ما تاثیر خوبی نداشتن همه را عوض کنیم، تغییر دهیم، اگر شخصی بودش یا نبودش مثل خوره روحمان را می خورده است او را به صندوقچه ی خاطرات بگذاریم، صندوقچه ای که کلید فولادی دارد و هیچ وقت نمی خواهیم به آن سر بزنیم.
شاید در این بیت حسن ختام خوبی دارد که تو ز خویشتن برون بیا و سپاه تاتار را بشکن چون تو فقط می دانی که چقدر حالت خوب نیست و چقدر غصهداری و چقدر سنگینی و این سنگینی قوم تاتاری که تمام وجودت تو را تخریب می کند. وقتی هر انسانی نجات دهنده خودش باشه و بدون این که ایمان داشته باشه که نجات دهنده به قول فروغ فرخزاد در گور خفته است و قرار نیست کسی ما را نجات بدهد چون هیچکس به اندازه ای که ما خودمون را دوست داریم او ما را دوست نخواهد داشت و او هم به اندازه ی خودش خودش را دوست دارد.
مطالعه کنید :
هر شخصی بتواند پیرامون خودش را درست کند، درست رفتار کند و ناجی خود باشد قطعا جمعیتی درست رفتار می کنند. مادامی که ما بنشینیم، منتظرباشیم یکی از خارج از مرز های ما بیاید ما را خوب کند، حال ناخوب ما را خوب کند، یک دانه و درخت زیبایی در این بستر خشک ما بکارد که کویر زندگی مارا گلستان کند قطعا خواهیم خشکید و این فایدهای نخواهد داشت و چقدر خوب شاعر اینجا میگوید: تو ز خویشتن برون آی، سپه تتار بشکن.
از خودمان بیرون بیاییم
باید از خودمان بیرون آییم، بخندیم به خودمان، سبک زندگیمان را عوض کنیم، در شادی خودمان قدم برداریم، آن قدر حال خودمان را خوب کنیم که حداقل یک نفر در میلیاردها آدمی که وجود دارد، آن یک نفر خوب باشد و اگر هر یک نفر در راستای خوبی خود قدم بردارد قطعا حال کرهی زمین، حال ایران، حال شهر، حال خانواده و حال خودمان خوب خواهد شد. به امید آن روزی که بتوانیم سپه تاتار وجودی خودمان را بشکنیم.
به امید آن روز