استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
از آنجایی که همه ما زندگی دو گانه و چندگانه در دنیای واقعی و مجازی پیدا کردیم و این بهانه خوبی برای کتاب نخواندن ما است. تصمیم گرفتیم چند رمان بزرگ تاریخ را به صورت ام پی تری ، خلاصه خلاصه خلاصه خلاصه کنیم تا در این دوران کرونا با رمان های بزرگ تاریخ آشنا شوید:
این داستان را از زبان داوود قنبری بشنوید
با تشکر از Garnet Homes ، مجری بازسازی و نوسازی منازل در ونکوور، 778.222.7141 – 604.800.8891
رمان: بینوایان
اثر: ویکتور هوگو
ژان والژان: واسه یه قرص نان پونزده سال زندانم کردند. اگه سه هزار میلیارد می دزدیدم چی کارم می کردن؟
فانتین: بس که جوان و خامم. اینم بچه ی حرومزادم.
ژان والژان فراری شهردار مادلن می شود.
تناردیه ی دزد، کافه چی.
فانتین روسپی.
بازرس ژاور به دنبال ژان والژان.


فانتین: من دارم می میرم. شهردار اگه نمی خوای دنبال پرستوها بری و اونقدر تراکم فروختی که پول و پله بهم زدی و فرصتشو داری، از بچم مراقبت کن.
ژان والژان: خانم کوچولو سطل آب رو کجا می بری؟
ژان والژان کوزت را از تناردیه ها می خرد.
بازرس ژاور به دنبال ژان والژان.
ماریوس: من عاشق کوزت هستم. پس شورش می کنم. زنده باد ناپلئون
ماریوس شورش می کند. شورش شکست می خورد.
بازرس ژاور خودکشی می کند.
ماریوس با کوزت ازدواج می کند.
ژان والژان: آخیییش حالا وقت مردنه!
ژان والژان می میرد.
رمان: آرزوهای بزرگ
اثر: چالرز دیکنز
پیپ: آه مادر چرا مردی؟ خواهرم، پدر منو و شوهرشو درآورده.
آبل مگویچ محکوم فراری: آهای پسر! برای من سوهان و نان بیار.
پیپ به خانه خانم هویشام می رود.
خانم هویشام: من تو زندگیم یک وظیفه بیشتر ندارم از همه ی مردا انتقام بگیرم.
پیپ از استلا خوشش می آید.
جگرز از راه می رسد: پیپ! قراره تو یک جنتلمن بشی.
پیپ بچه مایه دار می شود.


پیپ: استلا من عاشق تو شدم. چرا پیغامامو سین می کنی و جواب نمی دی؟
استلا: من قراره با بنتلی درامل پست فطرت ازدواج کنم.
استلا با بنتلی درامل پست فطرت ازدواج می کند.
آبل مگویچ محکوم فراری: پیپ! من تو استرالیا گوسفند چروندم، تا تو رو مایه دار کنم.
خانم هویشام در آتش می سوزد.
مگویچ دستگیر می شود و می میرد.
پیپ چون ژن خوب ندارد، دوباره فقیر می شود.
استلا: پیپ جونم، منو ببخش.
آنها خوشبخت می شوند.
از دفترچه خاطرات یک روانپزشک؛ شهرزاد قصه گو
نمایش:کرگدنها
اثر: اوژن یونسکو
ژان: برانژه! آبرومونو بردی، اینقدر شلخته نباش.
برانژه دیزی را به شکلِ دوستی غیر اجتماعی، دوست دارد.
منطق دان: انسان همان گربه است و بلعکس.
ناگهان کرگدنی وارد می شود.
موسیو بوف کرگدن می شود.
منطق دان کرگدن می شود.
دیزی کرگدن می شود.
ژان کرگدن می شود.
همه کرگدن می شوند.
برانژه: فقط منم که سرم بی کلاه موند. کرگدنم نشدیم. دو راه بیشتر ندارم. یا برم یه پراید ثبت نام کنم تو اسنپ کار کنم. یا برم مزرعه بیت کوین بزنم پولدارتر شم.
پایان!