استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
عباس معروفی (۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ – ۱۰ شهریور ۱۴۰۱) ، نویسنده و شاعر ایرانی که از سه سال پیش به سرطان مبتلا شده بود، در سن ۶۵ سالگی در برلین درگذشت. معروفی نویسنده آثاری چون «سمفونی مردگان»، «فریدون سه پسر داشت» و همچنین بنیانگذار سه جایزه ادبی قلم زرین گردون، قلم زرین زمانه و جایزه ادبی تیرگان بود.
معروفی به عنوان رماننویس، نمایشنامهنویس و شاعر، فعالیت خود را زیر نظر هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد و در دهه ۶۰ با انتشار رمان «سمفونی مردگان» در ادبیات ایران به شهرت رسید.
عباس معروفی به سال ۱۳۳۶ در تهران (بازارچه نایب السلطنه) متولد شد. دیپلمه ریاضی و فیزیک از دبیرستان مروی، و فارغالتحصیل دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران در رشته ادبیات دراماتیک است و حدود یازده سال معلم ادبیات در دبیرستانهای هدف و خوارزمی تهران بودهاست.
نخستین مجموعه داستان او با نام «روبروی آفتاب» در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شد. پیش و پس از آن نیز داستانهای او در برخی مطبوعات به چاپ میرسید اما با انتشار «سمفونی مردگان» بود که نامش به عنوان نویسنده تثبیت شد.
در تابستان ۱۳۶۰ ساختمان کانون نویسندگان ایران پلمب شد. عباس معروفی زیر نظر هیئت دبیران کانون (احمد شاملو، هوشنگ گلشیری، باقر پرهام، محمد محمدعلی، و محمد مختاری) با شکستن پلمب، اسناد کانون را به جای امن رساند تا جان اعضای کانون محفوظ بماند.
در سال ۱۳۶۶ به عنوان مدیر اجراهای صحنهای، مدیر ارکستر سمفونیک تهران، و مدیر روابط عمومی (سه سال و نیم) بیش از ۵۰۰ کنسرت موسیقی از هنرمندان مختلف کشور به اجرا درآورد که از تلاشهای شبانهروزی اوست. مجلهٔ موسیقی «آهنگ» نیز به سردبیری او در همین دوران انتشار یافت.
در سال ۱۳۶۹ مجله ادبی «گردون» را پایهگذاری کرد و سردبیری آنرا برعهده گرفت و بهطور جدی به کار مطبوعات ادبی روی آورد. سبک و روال وی در این نشریه با انتظارات دولت ایران مغایر بود و موجب فشارهای پی در پی و سرانجام محاکمه و توقیف آن شد. یکی از مهمترین اقدامات مجله گردون طرح موضوع فعالیت مجدد کانون نویسندگان ایران بود. در سال ۱۳۶۹ جلسات سومین دوره کانون نویسندگان ایران آغاز شد و در سال ۱۳۷۳ به انتشار متن «ما نویسندهایم» انجامید.
معروفی در پی توقیف «گردون» ناگزیر به ترک وطن شد. او به پاکستان و سپس به آلمان رفت و مدتی از بورس «خانه هاینریش بل» بهره گرفت؛ و یک سال هم به عنوان مدیر در آن خانه کار کرد. پس از آن برای گذران زندگی دست به کارهای مختلف زد؛ مدتی به عنوان مدیر شبانه یک هتل کار کرد و آنگاه «خانه هنر و ادبیات هدایت» بزرگترین کتابفروشی ایرانی در اروپا را در خیابان کانت برلین، بنیاد نهاد و به کار کتابفروشی مشغول شد؛ و کلاسهای داستاننویسی خود را نیز در همان محل تشکیل داد.
او همچنین بنیانگذار سه جایزه ادبی قلم زرین گردون، قلم زرین زمانه و جایزه ادبی تیرگان است
معروفی سال ۹۹ از ابتلای خود به سرطان غدد لنفاوی خبر داده بود.
آقای معروفی در مطلبی در ژانویه ۲۰۲۲ در صفحه اینستاگرام خود شرح حالی از ابتلایش به سرطان نوشت:
«گفتی از حال خودم بنویسم. حالا دیگر هجده ماه است که از نان، عدس پلو با پنیر و نیمرو، پسته، و … فقط یک خاطره در ذهنم مانده. هجده ماه است به قول پُل سلان صبح مینوشم و عصر مینوشم. یک سوپ آبکی که توش دو تا قارچ معلق میزند، یا شیرموزی که برام میفرستند. فقط مینوشم و مینوشم.»
آقای معروفی نوشته بود:
«وجود فرشتگان به من میگوید تو خوشاقبالترین آدم این شهری، و زندگی سرشار از امید و زیبایی ست. میخواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را بههوش نگه دارم، داستان بنویسم و بلا از فرزندان مردم بگردانم دیروز سورملینا بالهاش را گشود، بغلش کردم. دستهای کوچولوش را دور صورتم کاسه کرد: «عباس! تو کی خوب میشی؟» گفتم خیلی زود.»
سمفونی مردگان، از ماندگارترین کتاب های ادبیات ایران
سمفونی مردگان عنوان رمانی نوشته عباس معروفی است. بنیاد غیردولتی کگدوپ و بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سور کامپ جایزه خود را در سال ۲۰۰۱ به کتاب سمفونی مردگان دادند.
سمفونی مردگان رمان بسیار ستوده شده عباس معروفی، حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می کشند و در جنون ادامه می یابند، در وصف این رمان بسیار نوشته اند و بسیار خواهند نوشت
قسمتی از کتاب سمفونی مردگان با صدای خود نویسنده
*توجه : اگر این داستان را مطالعه نکرده اید،
ادامه این مطلب خطر اسپویل و لو رفتن داستان را برای شما به همراه دارد:
چکیده داستان سمفونی مردگان
آیدین فرزند خانوادهای سنتی است. او و خواهرش آیدا هیچوقت مطابق میل خانوادهٔ اورخانی نبودهاند. خانوادهای نسبتاً مرفه در اردبیل که در بازار آجیلفروشها مغازهای بزرگ دارند و چهار فرزند: یوسف، که موقع حملهٔ روسها به تقلید از چتربازان روس از بلندی خود را به پایین پرت میکند، آیدین و آیدا: دوقلوهای بازیگوش و اورهان، فرزند محبوب پدر.
یوسف در همان اوایل کودکیاش، پس از آن اتفاق، تبدیل به تکهگوشتی میشود که فقط میخورد و میبلعد، در سرتاسر داستان حضور دارد و بدبختیِ پایدار است، حتی وقتی او را فراموش میکنند و اتاقی که او در آنجاست را سمپاشی میکنند باز هم نمیمیرد. آیدا دختر است، و دختر سرنوشتی محتوم دارد؛ تنها میتواند منتظر خواستگار بماند، اگرچه تواناست و مشتاق به درس، منتظر میماند و وقتی خواستگار مناسب، آبادانی که مرفه و درسخواندهاست و در شرکت نفت کار میکند، سر میرسد با مخالفت پدر مواجه میشود و حتی زمانی که با بیمیلی و بدون حضور پدر عروسیاش را میگیرند، بعد از چند سال خود را به علتی نامعلوم در مقابل چشمان فرزندش به آتش میکشد. گویی هیچیک از اعضای این خانواده نمیتواند سرانجام خوشی داشته باشد.
داستان رقابت آیدین و اورهان، وارثان، داستانی طولانی است؛ اورهان پایبند سنتهاست و محبت پدر را دارد، آیدین به دنبال ترقی است و منفور پدر است؛ محبت مادر را دارد و سوادی بالا؛ اورهان از این جهت به او حسودی میکند.
پدر همچون اکثر اعضای جامعه سنتی است، بعد از آسیب دیدن یوسف، آیدین پسر بزرگ خانواده میشود؛ پدر دوست دارد که آیدین وارث باشد، به مغازه بیاید و مانند هر پسر دیگری شغل پدر را ادامه دهد، اورهان از این جهت نیز به او حسادت میکند. آیدین از طرفی هیچ علاقهای به کار تجارت ندارد و ترجیح میدهد وقتش را با کتاب و درس بگذراند. پدر از طرفی دست به هر کاری میزند تا آیدین را از درس و کتاب که پسرش را کافر و از مسیر تجارت منحرف میکند، منصرف کند. بعد از اینکه پدر، که خود نمیتواند بخواند، یکی از کتابهای آیدین را به ایاز پاسبان نشان میدهد و پس از آنکه ایاز آن کتاب را نامناسب تشخیص میدهد و بعد از یک خورشیدگرفتگی، کتابهای آیدین را میسوزاند، به این بسنده نمیکند و استاد دلخون، استاد آیدین را نیز با همکاری ایاز پاسبان به زندان میاندازد و کار را به جایی میرساند که آیدین از خانه فرار میکند و برای گذران زندگی در چوببری یک ارمنی به مشغول بهکار میشود. پدر از کردهٔ خود پشیمان میشود، از آیدین میخواهد که برگردد اما آیدین که تمام هستیاش را، شعرهایش را، از دست داده عذرخواهی پدر را نمیپذیرد و از پدرش میخواهد که او را فراموش کند. پدر باز هم بیکار نمینشیند و با کمک ایاز پاسبان چند سرباز را برای گرفتن او میفرستد. صاحب کارخانه آقای گالوست میرزایان به او در کلیسا پناه میدهد و آیدین در انبار کلیسا مشغول کار با چوب و خلق آثار هنری میشود؛ آیدین گاهگاه سورمه دختربرادر آقای میرزایان را میبیند و دلباختهٔ او میشود، سورمه نیز دلباختهٔ آیدین است. سورمه با اینکه یکبار شوهر کرده خواستگاران زیادی دارد ولی آیدین را ترجیح میدهد. سورمه و آیدین ازدواج میکنند، یکبار به آیین مسیحیت و یکبار به آیین اسلام.